بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
یادش بخیر،می رفتیم خانه ی بابابزرگ با چهره ای ک از خنده شکفته شده بود می آمد استقبالمان، بعد از تعارفات مرسوم چندباری آرام بر کتفم می زد «خوشگل بابا»یی ب اسمم می بست و احوال درسم را می پرسید ؛ مادربزرگ با صدای مملوء از محبتش میگفت ک برایت خیلی دعا می کنم. بابا بزرگ هم؛وهردو مطمئن بودند امتحاناتم را خیلی خوب می دهم، آخر دعای مادربزرگ پدربزرگ بدجوری درگیر است!
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
نمکی میخندید و از نوه اش می پرسید ک خوراکی چه دوست دارد؟برخلاف تعارفات من،سریع هم دست ب کار می شد،با آن پاهایش و آن همه پله می رفت و بستنی و چیپس ب دست بر میگشت.من بستنی می خوردم و او چایی قندپهلویی را ک برایش ریخته بودم.دستم را سفت در دستانش می گرفت درست مثل بچگی هایم.آن زمان ک باهم سوار بر موتور از همه ی خیابان ها،کوچه ها،میدان ها می گذشتیم.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
سوار بر موتور پدربزرگ قربان صدقه ام می رفت و من فقط دستانش را سفت می گرفتم و می رفتم در فکر و خیال،و فکر نمی کردم و نمی کنم شیرین تر از آن رویاها و آن لحظات وجود داشته باشد...
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
الآن هم دوست دارم بروم بیمارستان کنارش...سفت بغلش کنم....بدن رنجورش مثل قانون انتقال فیزیک، درد را ب من بدهد و من تمام و کمال دریافت کنم...
صلوات نذر کرده ام،با تسبیح متبرک...
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
پ.ن:التماس دعای تشدید دار برای پدربزرگم و عمل روز دوشنبه اش...