برگ زیتون

تبلیغاتــــ advertising

آخرین مطالب سایت برگ زیتون


سپاهان درب
تفسیر آیات 4-5سوره حمد(بخش دوم)
معاون نخست‌وزیر روسیه در مراسم تحلیف روحانی شرکت می‌کند
جزئیات مراسم تحلیف روحانی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «معنی شعر چشم دل بازکن که جان بینی» ثبت شده است




بسم الله الرحمن الرحیم

وقتی می گویند فلان جا خلوت است،فلان کار خطرناک و رفتن ب فلان جا دیوانگی،من بیشتر و بیشتر  علاقه مند و مصر می شوم ک بروم و می روم!

تپه شهدای گمنام شهرمان یکی از آن مناطق است.از زمانی ک خورشید سر بلند می کند تا وقتی ک ب قول کودکی هامان می رود تا پشت کوهها بخوابد،من منتظر مجالی ام تا سینه ام را از دم مسیحایی آنجا لبریز کنم....


چندروز پیش توفیق نصیب شد...

پله پله تن را بالا کشیده و کنار یکی از مزار ها زانو زدم. دستم را روی سنگ مزار کشیدم؛سرد بود ولی عجیب گرمم کرد. هوا پر بود از عطر گل های اطراف و سکوت عجیبی ک چند ثانیه ای یکبار صدای جیرجیرک یا سوسک ها می شکندش.

رو ب قبله شدم و با مفاتیح الجنان هم نوا...


بسم الله الرحمن الرحیم السلام علیک یا اباعبدالله 

السلام علیک یابن رسول الله ...


اما این بار،مثل چند دفعه قبلی ، دیگر دعا دست دلم را نگرفت و نبردش ب ملکوت.دیگر در گوش دلم روضه کربلا زمزمه نکرد تا دل،صورت بخراشد ، ضجه بزند و روی مزار بیفتد...

دل،لجوجانه،گوشه ای زانو بغل گرفته بود،با چشم های ریز شده و یک عالمه چین و چروک روی پیشانی اش.هرچه دعا و من اصرار می کردیم بیشتر پا برزمین می کوبید.انگار دل؛سنگ شده بود...

فایده ای نداشت.دست از دعا کشیده ب دنبال مهر گشتم.«خب دختر،حالا وسط نماز یکی دست گذاشت روی دهنت و بردت.اون وقت چه؟»خنده ام گرفت!انگار آن همه نصیحت و بحث بزرگترها دارند کم کم کارخودشان را میکنند!چشم هایم را بستم با اللّه اکبری افکار مسخره را تمامش کردم.

من بودم و خدا و شهدا؛ودیگر هیچ!نمازش خیلی چسبید ولی چیزی کم بود.مثل سیب زمینی سرخ کرده ک مزه اش می چسبد ولی با نمک یا سس جور دیگری است! نمی دانستم چرا دلم فهمش بیجک نمی گیرد ک کجاست؟در محضر کیست؟ 

سرم را روی مزار گذاشتم و التماسشان کردم کمکم کنند.

نماز خواندم،دعا و زیارت ولی بازهم...

عصبی شدم و از دست خودم شاکی!

غمگین تر از قبل بیرون آمدم وملتمسانه خداحافظی کردم.هوا  تقریبا تاریک شده بود؛نگاهی ب اطراف کردم اگر حشرات را فاکتور می گرفتم جز چند ماشینی ک بی توجه می گذشتند،موجود زنده ای آنجا نبود.بی حال ب سمت خانه راه افتادم.غرق در افکار بودم و با هر قدم توفیق را برای خودم معنی میکردم: توفیق فقط اینجا اومدن نیس،بهره بردنه!چه قدر روحت را رشد دادی خانم؟

خسته شده بودم.عاجزانه مثل بچه ای ک زیر کتک های مادرش،جز خود او،پناهی ندارد و التماسش می کند،سر بلند کردم و خدا را التماس.

با خودم می گفتم:من ک آمدم اینجا برای دعا.برای شهدا.

یکهو صدایی ک انگار این مدت مثل معلم ها ک ساکت می مانند تا دانش آموز خودش بفهمد،ساکت مانده بود؛مرموزانه گفت:مطمئنی؟ دل،ک اخم هایش را باز کرده بود سر بالا آورد و خواست بگوید:«آره»ک معلم سرزنشگرانه پی حرفش را گرفت:خودتی!

انگار آب سرد ریختند سر من و دلم!خشکمان زد!

:تو آمده بودی برای شهدا؟(و چند ثانیه ای همان سکوت همیشگی معلمانه ک با قیافه ای منتظر،زل می زنند ب چشمانت)ادامه داد:یا از سر لج همیشگی ات ک همه عاصی اند ازش،آمده بودی تا ثابت کنی شجاعت و زرنگی ات را و اینکه شما بزرگتر ها اشتباه می گویید؟همین ک ب کسی خبر نمی دهی و سر خود می آیی معلوم است ب خاطر لج هست!

سرم را انداختم پایین.

خیلی شرمنده شدم،از شهدا،از خدا،از خودم،از دعا.از همه ک ب بازی گرفته بودمشان!اما از قصد نبوده،اصلا نفهمیدم!انگار ک پرده کنار رفته بود. بقیه کارهایم چی؟دلم راهی ام کرده بود یا خدا؟یا صاحب الزمان!یا صاحب الزمان!

خیلی دلم شکسته بود خیلی.خیلی بیشتر از قبل عجزم را حس می کردم.دنبال ذکری کاری دعایی می گشتم تا جبران کنم.نمی دانم چرا مدام حرف حاج آقا مظاهری ب یادم می آمد ک ب نقل از یکی از علما فرموده بودند: ریا مثل جای پای یک مورچه ی سیاه روی سنگ سیاه در یک مکان بسیار بسیار تاریک است...

مدام استغفرالله می گفتم و از خدا می خواستم ک ببخشد مرا؛جز او پناهی نداشتم. هرچقدر می گذشت و بیشتر مناجات می کردم انگار بیشتر و بیشتر روی سیب زمینی ها سس ریخته می شد! بیشتر سبک می شدم و مزه زیارت و دعا و نماز ب زیر دندانم می رفت!

ب خانه ک رسیدم عهد بستم.زنگ در را زدم.در ک باز شد اذان را گفتند....




پ.ن:هنوزم می روم.بی اجازه و بی خبر.ولی نه ب خاطر اینکه چیزی را ثابت کنم....

i> http://pnuna.avaxblog.com/
  • http://wp-theme.avaxblog.com/
  • http://niushaschool.avaxblog.com/
  • http://miiniikatahamii.avaxblog.com/
  • http://sheydaw-amirhoseiwn.avaxblog.com/
  • http://akhbar-irani.avaxblog.com/
  • http://tanzimekhanevadeh.avaxblog.com/